ابر و باد و مه و خورشید و فلک...

 در ادامه دست به یکی کردن ابر و باد و مه و خورشید و فلک جهت عقب انداختن من از برنامه ام  عمویی که حدود ۲۵ سال بود ندیده بودمش برای دعوت کردن ما به عروسیش امروز به دیدارمون اومد و کلی خاطرات تلخ گذشته رو برامون ورق زد و یک روز دیگه من رفت و چیزی که از این دیدار نصیب من شد یک گلوی پر از بغض بود و سردردی که ... 

 

خدایا شکرت که اون گذشته تلخ رو پایان دادی و ما رو به آرامش رسوندی. 

خدایا شکرت که مادر خوب و فهمیده ای به من عطا کردی. 

خدایا ببخشید که گاهی اوقات نعمتهایی که بهم دادی رو فراموش میکنم و ناشکری میکنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد