ساعت(5) به وقت ( دل ) من ... روز الست

این خدا بود که در گوشه ای از عرش نشست

 

و قلم موی خودش را به شرابش زد ... تا

طرح چشمان تو بر بوم جهان آذین بست!

 

بعد یک لکه کوچک که چکید از دستش

آمد و روی همانجا که لب پائین هست-

 

-بوم را رنگ زد و ... بغض خدا هم توی

ناودان لب بالایی تو ریخت... شکست!

 

این چنین خلق شدی:اشک شعف،شور شراب!

شادی و غم به هم آمیخته بی هیچ گسست!

 

تا من این گوشه دنیا بنشینم رو به

کاغذی خیس تر از خیس، مدادی در دست-

 

هی تو را رقص کنم تا بنویسم (پرواز)

هی تو را گریه کنم تا بنویسم(… بن بست)

   

بنویسم به خط تا به همیشه ممتاز،

دلم از شوق گدازنده مهر تو  پر است.

 

دست در گردن هم: مصرع اول ، دوم،

رهگذاران خیابان غزل، مستامست!

 

واژه ها رقص کنان داد زدند: ای مردم!

پک به پک عشق بنوشید، که گیلاس پر است!!

 

وتو گیلاس غزل را به لبت بردی … تو!

توی مومن!... توی دیوانه!... توی باده پرست!!

 

من و بی بوسه گی ام… شعر من و لبهایت!

… و چنین شد غزلم از خود من مست تر است!!