ساعت(5) به وقت ( دل ) من ... روز الست
این خدا بود که در گوشه ای از عرش نشست
و قلم موی خودش را به شرابش زد ... تا
طرح چشمان تو بر بوم جهان آذین بست!
بعد یک لکه کوچک که چکید از دستش
آمد و روی همانجا که لب پائین هست-
-بوم را رنگ زد و ... بغض خدا هم توی
ناودان لب بالایی تو ریخت... شکست!
این چنین خلق شدی:اشک شعف،شور شراب!
شادی و غم به هم آمیخته بی هیچ گسست!
تا من این گوشه دنیا بنشینم رو به
کاغذی خیس تر از خیس، مدادی در دست-
هی تو را رقص کنم تا بنویسم (پرواز)
هی تو را گریه کنم تا بنویسم(… بن بست)
بنویسم به خط تا به همیشه ممتاز،
دلم از شوق گدازنده مهر تو پر است.
دست در گردن هم: مصرع اول ، دوم،
رهگذاران خیابان غزل، مستامست!
واژه ها رقص کنان داد زدند: ای مردم!
پک به پک عشق بنوشید، که گیلاس پر است!!
وتو گیلاس غزل را به لبت بردی … تو!
توی مومن!... توی دیوانه!... توی باده پرست!!
من و بی بوسه گی ام… شعر من و لبهایت!
… و چنین شد غزلم از خود من مست تر است!!
بالاخره با ۲ ماه تاخیر جشن فارغ التحصیلی ما امشب برگزار میشه.
چیزی که هنوز باورش برای خودم و اطرافیانم سخته.
دیروز زن داییم که بعد از مدتها اومده بود خونه مون وقت رفتن گفت: ببخشید اومدیم مزاحم درس خوندنت شدیم!
و من هم بادی در غبغب انداختم و گفتم من دیگه درس ندارم!
بنده خدا گفت : وایییییی ببخشید یادم رفته بود. پس ببخشید که مزاحم کارهای پژوهشیت شدیم!
و این پایان تحصیل در یه رشته پر ماجرا٬ سخت و دوست داشتنیه با کلی خاطره و روزهای خوب و دوستای خوب و....
راستش من اولش نمیخواستم بیام این رشته. به اصرار و صلاحدید خانواده اومدم.
حتی بعد از یکی دو سال گاهی به انصراف هم فکر میکردم.
و اگر میرفتم رشته ای که خودم میخواستم٬ مطمئنم که الان اینجا نبودم. و نمیدونم اون موقع خوشحال تر بودم یا الان؟!
ولی یه چیزو خوب می دونم و اون اینه که الان عاشق رشته ام هستم.
باز موضوع تازه ای داریم - آرزوی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل برخواست - گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم - ابر باشم دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید - رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد - تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم - مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ - گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم - فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم - در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت: - کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم - باز پیغمبر بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند: - کاش میشد کنار هم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد - روز و شب زایر حرم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد - باز هم در کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت - ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت: - آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید! - بچه ها آرزوی من اینست
سروده استاد زنده یاد قیصر امین پور (به مناسبت سالروز درگذشت قیصر امین پور)
روحش شاد و یادش گرامی
آیا میدانید که چه نوع غذاها و خوردنیهایی متناسب با نوع گروه خونی شما هستند و با توجه به گروه خونی خودتان چه غذاهایی باید بخورید و یا از مصرف چه خوردنیهایی باید پرهیز کنید؟
به گزارش سرویس «بهداشت و درمان» ایسنا، متخصصان تغذیه در پاسخ به این سوال میگویند؛ هر گروه خونی در زمان متفاوتی از تاریخ تکامل بشری، شکل گرفته است و بنابراین ما باید رژیمهای غذایی خود را مطابق با رژیم غذایی اجدادمان در زمان تکامل گروه خونی مشابه در بدن آنها هماهنگ کنیم.
آنها تاکید دارند: اگر غذاهایی را بخورید که متناسب و سازگار با گروه خونی خودتان هستند، میتوانید به راحتی آنها را هضم کنید، وزنتان کاهش یابد و سلامت و شادی بیشتری را تجربه کنید.
طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با
دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه
بنویسند.
جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوظ به دانشجوی ترم آخری.
یاد اون روزهایی به خیر که یکی از همکلاسیهام یه پراید خریده بود (البته باباش براش خریده بود) و آورده بود تو حیاط فارابی پارکش کرده بود و با وجود قد و قواره بلند و هیکل درشتش سعی میکرد خودشو پشت فرمون جا بده!! و ضمنا همه هم و غمش هم این بود که به ما نشون بده که ماشین خریده!
من هم خودم رو به ندیدن زدم و از کنارش بی اعتنا رد شدم و او باور کرد که من واقعا ندیدمش!
الان با خوندن پست یه دوستی نمیدونم چرا ناخود آگاه یاد این خاطره افتادم!
الان اون همکلاسی اون ور دنیاست و من این ور دنیا
دوستان عزیز سلام
از تاخیر چند روزه پیش اومده معذرت میخوام.
راستش مسافرت بودم. در راستای همون تشویقی که بابت پذیرش مقاله هام قرار بود بشم به همون کنگره ای که قبلا گفته بودم رفته بودم.
جای شما خالی. خیلی خوش گذشت و تجربه بسیار جالبی بود.
قبل از رفتن میخواستم یه پست بذارم و بگم چند روزی نیستم ولی از اونجایی که من اگه از ۶ ماه قبل هم برای کاری برنامه ریزی کنم باز هم در لحظه آخر در حال دویدنم وقت نکردم!
بعد با خودم گفتم خوب از هتل پست میذارم. ولی اونجا هم هماهنگ کردن برنامه جلسات کنگره و برنامه گردشی تور و خرید سوغاتی (که الحق مشکل ترین قسمت سفر هم همین خرید سوغاتی بود) تمام انرژیمو میگرفت و خلاصه هر روز از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ شب در حال دویدن به معنای واقعی کلمه و با سرعتی بیش از پیش بودم و باز هم وقت نشد.
تو این مدت دلم برای همه تون تنگ شده بود و از همه دوستای خوبم که در قسمت نظرات ابراز لطف کرده یا با ارسال نظر خصوصی منو شرمنده کردند تشکر میکنم.
این هم سوغاتی شما: .