بالاخره با ۲ ماه تاخیر جشن فارغ التحصیلی ما امشب برگزار میشه.
چیزی که هنوز باورش برای خودم و اطرافیانم سخته.
دیروز زن داییم که بعد از مدتها اومده بود خونه مون وقت رفتن گفت: ببخشید اومدیم مزاحم درس خوندنت شدیم!
و من هم بادی در غبغب انداختم و گفتم من دیگه درس ندارم!
بنده خدا گفت : وایییییی ببخشید یادم رفته بود. پس ببخشید که مزاحم کارهای پژوهشیت شدیم!
و این پایان تحصیل در یه رشته پر ماجرا٬ سخت و دوست داشتنیه با کلی خاطره و روزهای خوب و دوستای خوب و....
راستش من اولش نمیخواستم بیام این رشته. به اصرار و صلاحدید خانواده اومدم.
حتی بعد از یکی دو سال گاهی به انصراف هم فکر میکردم.
و اگر میرفتم رشته ای که خودم میخواستم٬ مطمئنم که الان اینجا نبودم. و نمیدونم اون موقع خوشحال تر بودم یا الان؟!
ولی یه چیزو خوب می دونم و اون اینه که الان عاشق رشته ام هستم.
باز موضوع تازه ای داریم - آرزوی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل برخواست - گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم - ابر باشم دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید - رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد - تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم - مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ - گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم - فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم - در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت: - کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم - باز پیغمبر بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند: - کاش میشد کنار هم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد - روز و شب زایر حرم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد - باز هم در کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت - ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت: - آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید! - بچه ها آرزوی من اینست
سروده استاد زنده یاد قیصر امین پور (به مناسبت سالروز درگذشت قیصر امین پور)
روحش شاد و یادش گرامی