دوستی

بعضی دوستیها مثله قصه نوحه 
 (بعضیا از ترس طوفان میان پیشت).
 
بعضی دوستیها مثله قصه ی ابراهیمه 
 (باید همه چیزتو قربانی کنی).
 
بعضی دوستیها مثله قصه مسیحه  
(آخرش به صلیب میکشنت).
 
اما بیشتره دوستیها مثله قضیه موساست  
(یه کم که دور میشی یه گوساله جاتو میگیره).

هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده!

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
 وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید:چرا گریه می کنی؟
 هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
 فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید: "آیا این تبر توست؟"
 هیزم شکن جواب داد:"نه"
 فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید:آیا این تبر توست؟
 دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
 فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید:آیا این تبر توست؟
 جواب داد: آره.
  فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
 روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟  

اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.
 فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ 

 هیزم شکن فریاد زد: آره!
 فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
 هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی،اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من میدادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم،و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.
 
نکته اخلاقی:
 هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

هیچ چیزی بی دلیل نیست (داستان واقعی)

آنچه درباره این داستان برایم بیش از همه جالب بود این بود که در فاصله کمتر از  ۲۴ ساعت از پست قبلیم ( توکل) به دستم رسید. 

 

  

 

 

کشیش تازه کار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومه بروکلین ( شهر نیویورک ) بود در اوایل ماه اکتبر وارد شهر شدند . زمانی که کلیسا را دیدند ، دلشان از شور و شوق آکنده بود . کلیسا کهنه و قدیمی بود و به تعمیرات زیادی نیاز داشت . دو نفری نشستند و برنامه ریزی کردند تا همه چیز برای شب کریسمس یعـنـی 24 دسامبر آماده شود . کمی بیش از دو ماه برای انجام کار ها وقت داشتند . کشیش و همسرش سخت مشغول کار شدند .
 دیوار ها را با کاغذ دیواری پوشاندند . جاهایی را که رنگ لازم داشت ، رنگ زدند و کار های دیگری را که باید می کردند ، انجام دادند . روز 18 دسامبر آنها از برنامه شان جلو بودند و کـارها تقریباً رو به پایان بود . روز 19 دسامبر باران تندی گرفت که دو روز ادامه داشت . روز 21 دسامبر پس از پایان بارندگی ، کشیش سری به کلیسا زد ، وقتی وارد تـالار کلیسا شد ، نزدیک بود قلب کشیش از کار بیافتد . سقف کلیسا چکه کـرده بود و در نتیجه بخش بزرگی از کاغذ دیواری به اندازه ای حدود 6 متر در 5/2 متر از روی دیوار جلویی و پشت میز موعظه کنده شده و سوراخ شده بود.

ادامه مطلب ...

چگونه به هدف بزنیم؟

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
می گوید: «آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را.» کمانگیر پیر می گوید: «کمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی.»
جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .کمانگیر پیر می گوید: «آنچه را می بینی شرح بده.»
جنگجو می گوید: «فقط هدف را می بینم.»
پیرمرد فرمان می دهد: «پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند.»
پیرمرد می گوید: «عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید نشانه گیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.»
تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمیشود.اما مهارتی است که کسب آن امکانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.
بر اهداف خود متمرکز شوید.
تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود. اما مهارتی است که کسب آن امکانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.


توکل

چند وقت پیش تمام هم و غمم را گذاشته بودم برای چاپ مقالاتم. اما هر چه بیشتر سعی میکردم کمتر نتیجه میگرفتم! ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم میدادند و چنان اتفاقات معجزه آسایی را رقم میزدند تا به هر نحو ممکن مقالاتم چاپ نشوند .اتفاقاتی که هیچ کس باور نمیکرد و دهان همه باز مانده بود. مثلا یک مجله معتبر آمریکایی که قاعدتا کارشان مرتب است بعد از ۶ ماه (تازه بعد از اینکه من بهشون ایمیل زدم ) فهمیدند که اصلا یادشان رفته که مقاله مرا در لیست داوری قرار دهند! کاری که به قول خودشان باید به طور اتوماتیک انجام میشد و باز هم به قول خودشان تا آن زمان چنان چیزی سابقه نداشته! 

خلاصه هی من بدو مقالات بدو. من بدو مقالات بدو...  تا اینکه به این نتیجه رسیدم که واقعا یه نیرویی مانع از چاپشون میشه. من هم مدتی ولشون کردم  تا اینکه کم کم راه باز شد. 

 

الان هم چند روزیست که از زمین و زمان دارد برایم میبارد تا از برنامه ام عقب بیفتم.  

یه روز رییس دانشگاه بعد از سالها یادش می افتد ما را به مهمانی شام دعوت کند و این دم آخری از نظرات ارزشمند ما! برخوردار شود.  

فرداش فلان فامیل که سالهاست در بستر مرگ است درست در این بحبوحه کاری من فوت میکند و باید خودم را به مراسم او برسانم .

 پس فرداش مامانم که ۳۰ سال است با وجود داشتن گواهینامه به علت ترس نتوانسته پشت فرمان بنشیند یک شبه به این نتیجه میرسد که باید این طلسم را بشکند و اولین کاری هم که باید در این راه انجام دهد خرید ماشین است و ماشا ا.. ایشان بدون اکی و پا در میانی من محال است کاری را انجام دهند! تازه باید خدا را شکر کنم این فکر به ذهنشان رسید و کار به همین ماشین فیصله پیدا کرد چون قبل از آن پروژه تعویض خانه را در سر میپروراندند و از قضا رفته بودند خانه یکی از اقوام که به تازگی خانه شان را خریداری کرده بودند و خانه ایشان را دیده و پسندیده بودند و گیر سه پیچ به من داده بودند که پا شو بریم تو هم خانه را ببین و اکی بده تا ما هم یکی بخریم (و اینها همه در حالیست که من حتی برای انجام اعمال حیاتیم هم وقت کم میارم!) 

و امروز هم از صبح تا حالا مهمان پشت مهمان...  

و الان هم (ساعت ۹:۳۰ شب) مامان با یکی از مهمانها رفته فرش بخرد!!!! 

و من دوباره به این نتیجه رسیدم که همیشه همه چیز طبق برنامه ریزی من پیش نمیرود هر چه قدر هم که دوراندیش باشم و از ماهها قبل برای لحظه لحظه تمام این روزهایم برنامه ریزی کرده باشم. 

گاه فکر میکنم اون نیرویی که اون بالاست میخواد اینجوری یادم بندازه که همه چیز دست شخص من نیست پس شاید گاهی بهتر باشه دست و پای الکی نزنم و همه چیز رو به خودش واگذار کنم... 

تزریق اضطراری!

دیگه بریدم!  نیاز به امید و انگیزه دارم. برای دووم آوردن تو این مسیر طولانی و سخت. حداقل برای ۲ ماه دیگه. خدایا خودت یه جوری بهم امید و انگیزه رو تزریق کن!

بخند آدمک! بخند!

 

 

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند 

آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد
 شوخی کاغذی ماست بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند

صبح فردا به ز شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند

راستی آنچه که یادت دادم
پر زدن نیست که در جاست بخند

آدمک نغمه آغازنخوان
 به خدا آخر دنیاست بخند



این جام جهانی که تموم شد اما بعدیها...

باور کردن این تصمیم ژاپنی ها کمی مشکل است. آنها تصمیم دارند که جام جهانی فوتبال سال ۲۰۲۲ را به صورت هولوگرافیک در بقیه استادیوم های دیگر کشورها نشان دهند. آنها برای عملی کردن این کار ۶ میلیارد دلار بودجه در نظر گرفته اند و قرار است که هر بازی در استادیوم با ۲۰۰ دوربین فیلم برداری HD ضبط شود. سپس این تصاویر به صورت همزمان به ۴۰۰ ورزشگاه در دیگر نقاط جهان فرستاده می شود. حالا شما می توانید در یک استادیوم در کشور خودتان بنشینید و فینال جام جهانی را در ورزشگاه مقابل خودتان ببینید. چرا که فناوری هولوگرافیک مانند چیزی است که در فیلم های جنگ ستارگان دیده اید. شما بازیکنان را در وسط زمین فوتبال مقابل تان می بینید.  

در این پروژه حتی میکروفن هایی هم در سراسر زمین فوتبال نصب خواهد شد تا صداهای بازیکنان، شوت زدن و ... را به بقیه استادیوم ها منتقل کند. آقای کیو مدیر اجرایی این پروژه می گوید که شما ممکن است فناوری لازم برای اجرای این پروژه را مانند رویا ببینید. اما خواهید دید که طی ۱۲ سال آینده چقدر تکنولوژی تغییر خواهد کرد و ما تصور می کنیم که تا سال ۲۰۱۶ فناوری های لازم برای این کار را در اختیار داشته باشیم.  

به گفته ژاپنی ها اجرایی شدن این طرح سبب می شود که تماشاگران مسابقات جام جهانی فوتبال در استادیوم ها ده ها برابر شود و این بخشی از برنامه آنها برای به دست آوردن میزبانی این مسابقات برای سال ۲۰۲۲ است. البته این طرح آنقدر جالب به نظر می رسد که باعث می شود هر کسی از میزبانی ژاپن در صورت موفقیت این طرح پشتیبانی کند چرا که در این صورت می توانیم مسابقات بزرگ فوتبال دنیا را در استادیوم های شهر خودمان ببینیم.  

توضیح:  
هولوگرام: تصویر سه بعدی که از ترکیب شعاع نور لیزر یا سایر منابع نوری منسجم ایجاد می شود.
 
 

حساب همیاری!

 

 

مدیر: خانم اگه میخوای اسم پسرت رو بنویسی باید صدو پنجاه هزار تومن بریزی به حساب همیاری...

زن : مگه اینجا مدرسه دولتی نیست !؟

- اگه دولتی نبود که می گفتم یک میلیون تومن بریز!! 

  زن : آقا آخه مدارس دولتی نباید شهریه بگیرن

این که شهریه نیست اسمش همیاریه!

زن : اسمش هر چی هست.تلویزیون گفته به همه مدارس بخشنامه شده که مدارس دولتی هیچگونه وجهی نمیتونن دریافت کنن!

- خب برو اسم بچت را تو تلویزیون بنویس!! اینقدر هم وقت منو نگیر...

زن : آقای مدیر من دوتا بچه یتیم دارم! آخه از کجا بیارم ؟!!

ـ خانم محترم! وقتی وارد اینجا شدی رو تابلوش نوشته بود یتیم خونه یا مدرسه؟!

آهای مستخدم،این خانم رو به بیرون راهنمایی کن!!

...

زن با چشمهای پر اشک منتظر اتوبوس واحد بود...

اتومبیل مدل بالائی ترمز کرد...

روزنامه ای که روی صندلی جا مانده بود رو برداشت و بهش خیره شد :

کمیته مبارز با فقر در جلسه امروز ...

ستاد مبارزه با بیسوادی ...

تیتر درشت بالای صفحه نوشته بود : با ۲۰۰۰۰۰ زن خیابانی چه می کنید !؟

زن با خودکاری که از کیفش بیرون آورده بود عدد را تصحیح کرد:

با ۲۰۰۰۰۱ زن خیابانی چه می کنید !؟