یه حس خوب

چه حس خوبیه وقتی mail box ات را چک میکنی و یه دفعه میبینی یه همکار که فراموشش کرده بودی و فکر می کردی اون هم فراموشت کرده از اون ور دنیا برات mail فرستاده و عید رو بهت تبریک گفته . حتی اگه این تبریک فقط یه خط باشه.

دوباره

روزی که این وبلاگ رو درست کردم می خواستم فقط هر وقت که خودم خواستم و فقط برای خودم بنویسم اما بعدش کم کم تبدیل به یه نوع

اجبارشد و من که از اجبار و قید و بند  متنفرم  دیگه ننوشتم .البته در این یک سال خیلی هم گرفتار بودم ولی حالا وضع فرق کرده.

میخوام دوباره شروع کنم.بدون اجبار و قید و بند .آزاد آزاد ...

من برگشتم

آخیش!!!!!نزدیک یک هفته بودکه به وبلاگ خودم هم دسترسی نداشتم.

دستان ما

روزی استادی با شاگردش در صحرا راه میرفتند.استاد به شاگردش گفت که باید همیشه به خدا اعتماد کندچون او

از همه چیز آگاه است.شب فرا رسید.و آنها تصمیم گرفتند که اطراق کنند.استاد خیمه را برپا کرد وشاگرد را فرستاد

تا اسبها را به سنگی ببندد.اما شاگرد وقتی کنار سنگ رسید به خودش گفت:استاد دارد مرا آزمایش میکند.او

می گوید خدا از همه چیز آگاه است آن وقت از من می خواهد که این اسبها را ببندم .او می خواهد ببیند من

ایمان و توکل دارم یا نه.

پس به جای آنکه آنها را ببندد دعای مفصلی خواند و افسار آنها را به دست خدا سپرد.

روز بعد وقتی بیدار شد اسبها رفته بودند.شاگرد که نا اٌمید و ناراحت شده بود نزد استاد رفت وشکایت کرد و

گفت دیگر هیچ وقت حرف او را باور نخواهد کرد.چون خداوند از هیچ چیز مراقبت نمی کندو فراموش کرده که

از اسبها نگهداری کند.

استاد جواب داد:تو اشتباه می کنی.خدا می خواست که از اسبها نگهداری کند ولی برای این کار به دستهای تو

نیاز بود که افسار آنها را به یک سنگ ببندی.

برگرفته از کتاب ملاقات با فرشتگان (پائولو کوئیلو)

حافظ در قرن ۲۱(با عرض معذرت از جناب حافظ شیرازی)

نیمه شب پریشب ‌گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس

گفتم:سلام حافظ گفتا:علیک جانم
گفتم:کجا روی گفت:ولله خود ندانم

گفتم:بگیر فالی گفتا:نمانده حالی
گفتم:چگونه ای؟گفت:در بند بی خیالی

گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داری؟
گفتا که میسرایم شعر سپید باری

گفتم ز دولت عشق؟ گفتا که کودتا شد
گفتم رقیب تو؟گفت:الحمد کله پا شد

گفتم :کجاست لیلی مشغول دلربایی؟
گفتا:شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم:بگو ز خالش آن خال آتش افروز
گفتا:عمل نموده دیروز یا پریروز

گفتم:بگو ز مویش گفتا که مش نموده
گفتم:بگو ز یارش گفتا:ولش نموده

گفتم:چرا؟ چگونه؟ عاقل شده ست مجنون؟
گفتا:شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم:کجاست جمشید جام جهان نمایش؟
گفتا : خریده قسطی تلوزیون به جایش

گفتم:بگو ز ساقی حالا شده چه کاره؟
گفتا:شدست منشی در دفتر اداره

گفتم:بگو ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا که دست خود را بردار از سر دل

گفتم:ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا :آژانسی دارد با تور دور دنیا

گفتم:بکن ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا:دوو پژو بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم:که قاصدت کو آن باد صبح شرقی؟
گفتا:که جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم:بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا:به جای هدهد دیش است و ماهواره

گفتم:سلام ما را باد صبا کجا برد؟
گفتا:به پست داده آوُرد یا نیاوُرد؟

گفتم:بگو از مُشک آهوی دشت زنگی
گفتا:که اُدکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم:سراغ داری میخانه ای حسابی؟
گفتا :که آنچه بوده گشته چلوکبابی

گفتم:بلند بوده موی تو آن زمانها
گفتا:به حبس بودم از ته زدند آنها

گفتم:شما و زندان؟حافظ ما رو گرفتی؟
گفتا:ندیده بودم هالو به این خرفتی.

متأسفانه نام شاعر را نمی دونم.




هوراااااااااااااا!

بالاخره تونستم.حاصلش هم اون google است که اون پایین میبینید.