مخمصه

الان ۲۴ ساعته دارم خودمو میکشم یه عکس بذارم اینجا.

این روزها

امروز که داشتم به وبلاگ های مختلف سرک میکشیدم دیدم یه چیزی تقریبا بین همشون مشترکه واون احساس

تنهاییه .چیزی که فکر منو به خودش مشغول کرده اینه که چرا زمان مادر بزرگ های ما که نه تلویزیونی بود و نه

تلفنی نه کامپیوتری بود و نه اینترنت و نه دانشگاه و درس و مشقی چرا کمتر کسی احساس تنهایی میکرد؟

چرا این روزها ادم ها این قدر تنهان...؟

محاکمه خداوند

www.dehkadeyesabz.com/dastansara/mohakeme



عجب صبری خدا دارد....

سخن اول

امروز روز اولیه که این جا مینویسم.مدت هاست که تو فکرش بودم.نمیدونم چرا به وبلاگ نویسی علاقه پیدا کردم.

مدتهاست به این فکر میکنم که اسمشو چی بذارم.ولی امروز که اومدم register کنم بی مقدمه به نظرم اومد کنج از هر اسمی مناسب تره.شاید چون این جا تنها گوشه ای از این دنیای پهناوره که فقط و فقط به من تعلق داره و شایدم یه علت دیگه اش این باشه که حرفهایی رو که کنج دلم تل انبار شده این جا می تونم بریزم بیرون.