زندگی پس از مرگ

رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟

کارمند: بله!

رئیس: خوب است. چون ساعتی پیش پدربزرگتان به اینجا آمده و می‌خواهد شما را ببیند،

همان که دیروز برای شرکت در مراسم تشییع جنازه اش مرخصی گرفته بودید.

سلام زندگی

 

 

انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده . . . 

فصل نو

از وقتی که یادم میاد بهترین و زیباترین فصل سال برام پاییز بوده و هر سال برای اومدنش لحظه شماری میکردم. 

من عاشق پاییزم. عاشق بوی پاییز. عاشق هوای پاییز.  عاشق بارون پاییز.

و امسال اومدن پاییز برای من معنی خاص تری داره.

شروع یک فصل نو در زندگی.

چشیدن مزه فارغ التحصیلی.

نه مثل فارغ التحصیلی های قبلی.این دفعه تقریبا مطمئنی که این فارغ التحصیلی برای همیشه است.

نمیدونم چه مزه ای داره. برای من که سالهاست به درس خوندن عادت کردم و درس خوندن مثل شغلم شده شاید یه جورایی مثل باز نشستگی باشه! چه زود پیر شدم!

چشیدن مزه استقلال. رفتن سر کار و ...

امروز بهم زنگ زدن تا  تاریخ جشن فارغ التحصیلی رو باهام هماهنگ کنند.

اوووووووووووه! هنوز تا  اون موقع ۱ ماه دیگه مونده و من تو این ۱ ماه باید فقط درس بخونم. سخت تر و بیشتر از همیشه .

آرامش سنگ یا آرامش برگ ؟

 

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالپریشانش شدو کنارش نشست.  

مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم ونمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟  

مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت:به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد وبا آن می رود. 

سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت. 

مرد سالخورده گفت: این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت. 

حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را ؟ 

 

دوست من ....برگ یا سنگ بودن  

انتخاب با توست 

انتخاب تو چیه؟ و چرا؟

لطفا اول پاسخ سوال رو بدید بعد ادامه مطلبو بخونید.

ادامه مطلب ...

جای ما کجاست؟

 

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود ، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست .
 
قبل از شروع جلسه ، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست ، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست ..
 
جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند ، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد .
 
جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید ، جای شما آن جاست .
 
کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت :
 
شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است ؟
 
نه جناب رییس ، خوب می دانیم جایمان کدام است ..
 
اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟
 
او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...
 
سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.
 
با همین ابتکار و حرکت ، عجیب بود که تا انتهای نشست ، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد .