دست من نیست

 

این روزها خیلی دلم میخواد آدمای دور و برم دست از سرم بردارن و بذارن سرم به زندگی خودم باشه. این روزها به تنهایی خیلی احتیاج دارم خیلی. 

 

دست من نیست گاهی وقتا روزم آفتابی نمیشه 

حتی با معجزه عشق آسمون آبی نمیشه 

دست من نیست گاهی وقتا تلخ وبی حوصله میشم 

بین ما بین من وتو من خودم فاصله میشم  

یه شبایی باد و بارون میزنه به برگ و بارم 

 اون شبا هوای آشتی حتی با خودم ندارم 

یه روزایی ابر تیره منو میبره از اینجا 

میبره اونور دیروز گم میشم اون دور دورا

 

پژواک

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. 

 اگر به جهان بگویی: ”سهم منو بده...“  

دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت:  

”سهم منو بده....“  

و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. 

 اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ 

 دنیا هم بتو خواهد گفت: چه خدمتی برایتان انجام دهم؟ ...“

بادام میل دارید؟

 

تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند. پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد.
راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد. 

در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد. راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.  

این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیرزن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید: چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خورید؟  

پیرزن گفت چون ما دندان نداریم. 

راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آن‌ها را خریده‌اید؟ 

پیرزن گفت ما شکلات دور بادام‌ها را خیلى دوست داریم!

سریع جوگیر نشوید!

روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد.

جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌کنی؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»

مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، تو اخراجی !

ما به کارمندان خود حقوق می‌دهیم که کار کنند نه اینکه یکجا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند.»

جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیش بود پرسید: «آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟»

کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود.»

ورزش بانوان


یکی از چیزهایی که این طرفها به وفور یافت می شود، بچه های کم سن و سالی
هستند که به ظاهر ایرانی اند، اما هیچ شباهتی به ایران و ایرانی ندارند.
بسیاری از آنها حتی زبان فارسی را هم بلد نیستند و برخی از آنان که می
توانند دست و پا شکسته منظورشان را برسانند، چیز زیادی از ایران نمی
دانند.
چند وقت پیش به همراه دوستی که خیلی برای مترقی نشان دادن سیمای جمهوری
اسلامی احساس وظیفه می کند، منزل یکی از دوستان بودیم که یک فرزند 16
ساله داشت با همان تفاسیری که ذکر شد. گویا این هموطن 16 ساله به دیدن
یکی از مسابقات ورزشی رفته بود که بانوان ایرانی هم در آن شرکت داشتند.
نوع پوشش بانوان ایرانی سوالاتی را در ذهن این هموطن 16 ساله و دیگر
دوستان وی ایجاد کرده بود که وی را بر آن داشت تا آن سوالات را با یک
ایران شناس متبحر!! در میان بگذارد. از آنجایی که بنده اعتقاد دارم ملاقه
فرو کردن در بعضی چیزها اصلا خوب نیست و باعث می شود تا بوی بد آن به
مشام همه برسد، سعی کردم تا موضوع بحث را عوض کنم اما این دوست ما با
نادیده گرفتن توصیه های ایمنی و به قصد تنویر افکار عمومی، به جنگ نوجوان
16 ساله ای رفت که با سوالات ساده و بی آلایش خود به ما فهماند که بایدها
و نبایدهای امروز ایران از چنان منطق بی پشتوانه ای برخوردارند که حتی از
قانع کردن یک نوجوان 16 سالهء سوئدی هم ناتوان است. توجه شما را به این
سوال و جواب جلب می کنم:

ادامه مطلب ...

شما بودین چیکار می کردین؟

 

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.

در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...

پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند!!!

پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!

پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟!!!!!! چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!

پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد...! در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!!

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود.

آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد.

اعتیاد خانمانسوز

من اینجا در برابر همه دوستان (و احیانا دشمنان) اعتراف  میکنم که  

من معتاد شده ام 

 

روز اول که نوشتن تو این وبلاگ رو مجددا شروع کردم هدفم ایجاد یک تنوع در زندگی یکنواختی بود که این روزها دارم. هدفم شکستن حصر خانگی بود که فعلا در آن به سر میبرم و ارتباط با دنیای خارج. گفتم درسم را میخوانم و تفریحی گاهگاهی تو اینجا یه چیزایی مینویسم. برای خودم و دل خودم.  

ولی الان اوضاع فرق کرده. همش دارم اینجا و اونجا  یه چیزایی مینویسم (البته بیشتر میخوانم) و گاهگاهی تفریحی درس میخوانم! 

به وبلاگ و وبگردی معتاد شده ام. 

ولی همینجا به خودم و به همه قول میدم که از فردا -نه. از همین الان- اعتیادم را ترک کرده و بر شیطان نفس غلبه خواهم کرد.

جدول نتایج آزمایش آب های معدنی

جدول زیر نتایج آزمایش بعضی آب های معدنی است که توسط یه دوست به ذستم رسیده. منبع و مرجع مشخصی نداره. ولی من خودم خیلی بهش احتیاج داشتم و الان این تنها اطلاعاتی که در اختیار دارم.  

فکر کردم با توجه به وضعیت آب تهران و ... شاید به درد شما هم بخوره.

ادامه مطلب ...

برای دکتر خودش!

 

 

 

معلم پای تخته داد می‌زد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی ‌آخر کلاسی‌ها،

لواشک بین خود تقسیم می کردند

وان یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زد

برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان،

تساوی های جبری رانشان می داد

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک

غمگین بود

تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است

از میان جمع شاگردان یکی برخاست،

همیشه یک نفر باید به پا خیزد ...

ادامه مطلب ...